به بهانه ی بانو...


اشک های «قم»، به خیابان های اندوه می ریزد. همراه با متونِ فقاهت، پسکوچه های ماتم، نوحه می خوانند.
بانویی از جنس بهار، کوچ می کند و پرستوها را در غربتی پیوسته می گذارد.
وفات فاطمه معصومه (س) تسلیت باد


به بهانه ی تولدم...

الهـی العـفو !

بـوی ِ نـاب ِ بهشـت می دهـد همـۀ نام های ِ قشـنگ ِتـو 

می گذارمشان روی ِ زخــم های ِ د ِ لَ م ..

گفته بودی اَلجَبّـار 

یعنی کسی که جُبران می کند همـۀ

شکستگی هایِ د ِ لَ ت را

گفته بودی اَلمُصَـوِّر

یعنی کسی که از نُـو می سازد

همـۀ آنچه را ویـران شده است درون ِ د ِ لَ ت

گفته بودی الشّافـی

یعنی کسی که شفا می دهد تمـام ِ

زخم هایِ عمیق و نا علاج را

هوای ِ دلـم سبک می شود با زمزمـۀ نام هایِ زیبایت

نَفـَس میـکِشَم در هوایِ مهـربانی هـایِ نابت


پی نوشت:

خودم 25 ساله شدم و وبلاگم 4 ساله ......

برای همسرم...



دور باش اما نزدیک، که من از نزدیک های دور می ترسم...



امشب سخن ازجان جهان بایدگفت / توصیف رسول(ص) انس و جان باید گفت


   در شـــــام ولادت دو قــطب عالم / تبریک به صــاحب الزمان (عج) باید گفت . . .

به بهانه ی آقای کریم...

ابري شدم به نيت باران شدن فقط

مور آمدم براي سليمان شدن فقط

بايد ز گوشه چشم تو کاري بزرگ خواست

چيزي شبيه حضرت سلمان شدن فقط

بايد به شيعه بودن خود افتخار کرد

راضي نمي شوم به مسلمان شدن فقط

دنياي ديگريست اسيري و بردگي

آن هم به دام زلف کريمان شدن فقط

لا يمکن الافرار ز تير نگاه تو

چاره رسيدن است و قربان شدن فقط

در خانه ي کريم کفايت نمي کند

يک لقمه نان گرفتن و مهمان شدن فقط

اين لطف فاطمه است و عشق است تا ابد

سرمست از نواي حسن جان شدن فقط

فکري براي پر زدن بال من کنيد

من را اسير زلف امام حسن کنید

پی نوشت:

آقاجان! چشم انتظارم که خدا به واسطه پسری که هم نام تو نامیده خواهد شد، بهشت را به زیر پاهایم بیاورد...

به بهانه ی آمدنش...

                                                  کاروان می رسد از راه ولی آه
                                                 چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب
دل سنگ شده آب ، از این ناله‌ی جانکاه
زنی مویه کنان ، موی کنان
خسته، پریشان، پریشان و پریشان
شکسته ، نشسته‌ ، سر تربت سالار شهیدان
شده مرثیه خوان غم جانان
همان حضرت عطشان
همان کعبه‌ی ایمان
همان قاری قرآن ، سر نیزه‌ی خونبار
همان یار ، همان یار ، همان کشته‌ی اعدا.
کاروان می رسد از راه ، ولی آه
نه صبری نه شکیبی
نه مرهم نه طبیبی
عجب حال غریبی
ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی
ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی
ز داغ غم این دشت بلاپوش
به دلهاست لهیبی
به هر سوی که رفتند
نه قبری نه نشانی
فقط می وزد از تربت محبوب
همان نفحه‌ی سیبی
که کشانده ست دل اهل حرم را.
کاروان می رسد از راه
و هرکس به کناری
پر از شیون و زاری
کنار غم یاری
سر قبر و مزاری
یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته
به دنبال مزار پسر فاطمه رفته
یکی با دل مجروح
و با کوهی از اندوه
به دنبال مه علقمه رفته
یکی کرب و بلا پیش نگاهش
سراب است و سراب است
دلش در تب و تاب است
و این خاک پر از خاطره هایی ست
که یک یک همگی عین عذاب است
و این بانوی دلسوخته‌ی خسته رباب است
که با دیده‌ی خونبار و عزاپوش
خدایا به گمانش که گرفته ست
گلش را در آغوش
و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:
«گلم تاب ندارد
حرم آب ندارد
علی خواب ندارد»
یکی بی پر و بی بال
دل افسرده و بی حال
که انگار گذشته ست چهل روز
بر او مثل چهل سال
و بوده ست پناه همه اطفال
پس از این همه غربت
رسیده ست به گودال
همان جا که عزیزش
همان جا که امیدش
همان جا که جوانان رشیدش
همان جا که شهیدش
در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر
در آن غربت دلگیر
شده مصحف پرپر
و رفته ست سرش بر سر نیزه
و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا
رها مانده خدایا.
چهل روز شکستن
چهل روز بریدن
چهل روز پی ناقه دویدن
چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن
چه بگویم؟
چهل روز اسارت
چهل روز جسارت
چهل روز غم و غربت و غارت
چهل روز پریشانی و حسرت
چهل روز مصیبت
چه بگویم؟
چهل روز نه صبری نه قراری
نه یک محرم و یاری
ز دیاری به دیاری
عجب ناقه سواری
فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب
چه بگویم؟
چهل روز تب و شیون و ناله
ز خاکستر و دشنام
ز هر بام حواله
و از شدت اندوه
و با خاطر مجروح
جگر گوشه‌ی تو کنج خرابه
همان آینه‌ی فاطمه
جا ماند سه ساله
چه بگویم؟
چهل روز فقط شیون و داغ و
غم و درد فراق و
فراق و … فراق و …
چه بگویم؟
بگویم، کدامین گله ها را؟
غم فاصله ها را؟
تب آبله ها را؟
و یا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟
و یا طعنه‌ی بی رحم ترین هلهله ها را؟
و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را؟
چهل روز صبوری و صبوری
غم و ماتم دوری و صبوری
و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری
نه سلامی نه درودی
کبودی و کبودی
عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی
به آن شهر پر از کینه و ماتم
چه ورودی و کبودی
در آن بارش خونرنگ
سر نیزه تو بودی و کبودی
گذر از وسط کوچه‌ی سنگی یهودی و کبودی
و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه
چه دلتنگ غروبی ، چه چوبی
عجب اوج و فرودی و کبودی
خدایا چه کند زینب کبری!
*

به بهانه ی اربعین...



چهل روز است دل دلبر ندارد

حسین انگشت و انگـــــــشتر ندارد

چهل روز است زهرا گــشـته گریان

حسین بر خون خود گردیده غلـطان

چهل روز است زیــنب می کِشد آه

کنار علـــقمه شرمنده شد مــــــاه

چهل روز است مــــــولا ســـر ندارد

رباب باوفــــــــــــا اصغر نـــــــــــدارد

چهل روز است عالم غرق نور اسـت

زن خولی تماشــای تنـــــــــور است

چهل روز است آل الله غریــب است

نــوای کاروان اَم یجــــــــــــیب است

چهل روز است دل،منـــــــــزل ندارد

بگــــــــــــــو دریای غم ساحل ندارد

(بهلول حبیبی زنجانی)

به بهانه ی اشک هایم...

این چشم‌ها برای که تبخیر می‌شود؟

  این حلقه‌ها برای چه زنجیر می‌شود؟

 پیراهن محرم من را بیاورید

 دارد زمان هیأت من دیر می‌شود

 با روضه حسین نفس تازه می‌کنم

 وقتی هوای شهر نفسگیر می‌شود

 می‌آیم از کدورت و اشک عزای تو

 سرچشمه طهارت تصویر می‌شود

 من دستمال گریه خود را نشسته‌ام

 چون آب هم به نام تو تطهیر می‌شود

 اشک تو تا همیشه جوان می‌چکدحسین

 چشم من است اینکه چنین پیر می‌شود

 من تازه تشنه می‌شوم و گریه می‌کنم

 وقتی زگریه چشم همه سیر می‌شود

 ایمان به دست معجزه غم بیاورید

 پیغمبری که باعث تکفیر می‌شود

 این قطره نیست آینه توست یا علی

 در اشک ما حسین تو تکثیر می‌شود

به بهانه ی بسیج...


به بهانه ی آقایم....


به بهانه ی ارباب....


ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻫﻢ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ؛

ﺁﻗﺎ ﺳﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﻤﺖ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ......

به بهانه ی آمدنش...

ارباب صدای قدمت می آید...

هنگامه اوج ماتمت می آید...

ما در تب و تاب تو می سوزیم...

یک روز دگر محرمت می آید...

به بهانه ی عقیده ام...

مرگ بر آمریکا، یک شعار نیست؛ یک عقیده است…

مرگ بر آمریکا سند هویت و ابتکار و افتخار جمهوری اسلامی است. وقتی سیاست ما عین دیانت ماست، مرگ بر آمریکا عین دینداری و نماد عبودیت ما به درگاه حضرت حق است.

مرگ بر آمریکا یعنی ما فقط و فقط حضرت الله را می‌پرستیم و از او یاری می‌جوییم و دست رد بر طاغوتیان عالم می‌زنیم.

مرگ بر آمریکا یعنی رب عالم، پروراننده‌ی عالم است و دست مستکبرین تا آن‌جا توان دارد، که حضرت احدی اجازه و فرصت تعدی و گردنکشی را بهر امتحان خویش به آن‌ها بدهد.

مرگ بر آمریکا یعنی رکوع و سجود نماز ما، یعنی طواف و رمی ما، یعنی زمین و زمان هنوز زنده است و با پلیدان عالم می‌جنگد.

مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر طاغوت و شیطان مجسم، یعنی همه‌ی هویت ما که اگر نفی آن نمی‌کردیم خورشید ولایت بر قلبمان نمی‌تابید.

مرگ بر آمریکا مصداق آزادیخواهی در زمان معاصر است که با ظهور قابیلیان در زمین متولد شده است. مرگ بر آمریکا ندای طبیعت زنده و عالم هستی است . عالمی که می‌خواهد آینه‌ی تمام نمای حضرت حق باشد و طاغوتیان زمان اجازه‌ی آزاد شدن ظرفیت‌ها و عظمت‌های آن را نمی‌دهند و بالاخره مرگ بر آمریکا یعنی حیات و سرزندگی بشری که فقط حضرت الله را در واسطه‌های فیضش در زمین می‌طلبد.

به بهانه ی خودم...

دلم کوچ میخواهد:

                 

                       بی مقصد..... بی بازگشت.....